روايت فريبا داوودی مهاجر از برداشتن حجابش |
|
|
02 فروردين 1389 |
من این روسری را برداشتم و چون کنار آب بودم، انداختم توی آب و ساعتها به آن نگاه کردم. اوایل موج این را میبرد و من در بردن این موج به همه عواقب برداشتن آن فکر میکردم. این که حالا چه اتفاقی خواهد افتاد. به این موضوع فکر کردم که دیگر میخواهم برای خودم تصمیم بگیرم. بدون این که بندها و قیدهای مختلف برای من در جامعه تصمیم بگیرد. لحظه ای غیرقابل توصیف بود. این حسی که باد در موهای من پیچید، را هیچوقت فراموش نمیکنم. بعد از آن فهمیدم که چقدر در تمام این سالها استرس و اضطراب داشتم. برای اینکه مواظب خودم باشم که موهایم بیرون نیاید. وقتی برداشتم دیدم تمام آن قید و بندها و تمام استرسهایی که سالها برای خودم داشتم که دیگران چه قضاوتی درباره ظاهر من میکنند، دیگر وجود ندارد و لازم نیست این قدر وقت بگذارم برای اینکه دیگران بگویند که این زن خوبی است.
|