- پنجشنبه 20 ارديبهشت 1403

 
 
 
 
 
حقوق بشر
پناهندگی / اقامت
مهاجرت/انتگراسیون
جامعه/روحی-اجتماعی
مصاحبه / گفتگو
دیدگاه ها
ترجمه
پایان نامه
در دیگر رسانه ها
فیلم و صدا
درباره من
درباره سایت
Asyl / Aufenthalt
Menschenrechte
Über
 
 
چاپ ارسال به دوست
03 خرداد 1386

 

 "پایان شب سیه سپید است"؛ قبولی پناهندگی پس از 9 سال و علیرغم رد پی در پی درخواستها

 

 

 

برای سایت انتگراسیون- 24.05.2007

 داوود رضوی مرام

 

 

 داوود رضوی مرام نفر اول از دست راست:

"قبولي در پناهندگي، خود يک ضربه ي بزرگ به جمهوري اسلامي است".

تابستان 2006: 66 روز تحصن شبانه روزی در هوای آزاد در مقابل شهرداری شهر، نمونه یکی از مراحل سخت در 9 سال گذشته

در سال 1998 ايران را ترک کرده و به آلمان آمدم. غافل از آنکه در فصل ديگري از زندگي، در تبعيد هم مسائل ومشکلات و بيعدالتي به شکل ديگري تکرار ميشود و گويي طبيعت ميخواهد انسان را آبديده کند و ساخته و پرداخته . در اواخر آگوست پناهندگي دادم و سه ماه بعد، پناهندگي ام رد شد. بعد از حدود سه ماه، از هايم موقت؛ ترانسفر شديم و بلافاصله در کلاسهاي زبان شرکت کردم و مدتي در کلاسهاي مختلف مشغول يادگيري زبان آلماني شدم. 


در آن زمان سفارت منحوس جمهوري اسلامي در بن قرار داشت و تقريبا هر هفته جلوي سفارت تظاهراتي عليه رژيم، جريان داشت. من هم تقريبا هر هفته از اينکه ميتوانستم با صداي بلند، تنفر و خشم و اعتراض خود و هموطنانم را به نمايندگان و حاميان آنان؛ اعلام کنم، خوشحال بودم. 

 


در سال 2001 اولين نوبت دادگاه من در شهر Arnsberg بود. بر عکس تمام کساني که به اين دادگاه رفته بودند و با برخوردهاي دور از انتظار مواجه شده بودند، قاضي دادگاه؛ مرد جواني بود که خيلي با احترام با من برخورد کرد و اواخر دادگاه به من گفت: «حرفهايت مورد قبول من است و اگر هم جواب منفي گرفتي، تواخراج= Abschiebung نخواهي داشت.»
با خوشحالي دادگاه را ترک کردم و منتظر جواب بودم. پس از سه چهار ماه نه تنها جواب رد گرفتم، بلکه حکم ترک خاک واخراج  Abschiebung هم به من داده شد!! 

.
 ميدانيد شکست چقدر سخت و ناراحت کننده است؟ ولي همه ی شکستها و ناکاميها پلي است بسوي پيروزي. بعد از پنج ماه تقاضاي پناهندگي مجدد دادم. در اين فاصله فعاليتهاي بسيار زيادي کرده بودم و تقريبا در همه ي زمينه ها مثل فعاليتهاي هنري، روزنامه، مجلات و بسياري از فعاليتهاي سياسي شرکت داشتم. جواب منفي باعث شده بود با انگيزه ي بيشتري به فعاليتهايم ادامه دهم. چون قبولي در پناهندگي، خود يک ضربه ي بزرگ به جمهوري اسلامي است. 
 سه ماه و اندي پس از تقاضاي پناهندگي دوم، جواب منفي گرفتم و در آن جواب آمده بود که تمام اين فعاليتها براي گرفتن اقامت است. آيا فردي که جهنم جمهوري اسلامي را ترک ميکند، مستحق پناهندگي نيست؟ ايران را جزء کشورهاي امن ميدانستند.
در آن ايام متوجه شدم به مرحله ي نامطبوعي رسيده ام و شرايط خيلي سخت شده است؛ ولي نااميد نبودم. اجازه ي کار داشتم ومشغول کار شدم. ناچارا بدليل نداشتن اقامت، مجبور بودم با ايرانيها کار کنم که متأسفانه خيلي از اين هموطنانمان در رفتارشان مثل جمهوري اسلامي، فرصت طلب و سودجو بودند. بهرحال در کنار کار و فراواني مشکلات، همچنان به فعاليتهايم ادامه ميدادم. دوباره پناهندگي دادم و پس از يکسال و اندي، قرار دادگاه برايم آمد. دادگاه به خوبي برگزار شد و همه چيز حکايت از قبولي ميکرد. بعد از دو ماه بازهم جواب منفي آمد. وکيلم گفت: «درخواست فوری= Eilantrag ميدهم، الان وضعيت بهتر از سابق است.»  Eilantrag هم رد شد. ديگر ميشد در چهره ام اضطراب ونگراني شديد را ديد. 
همه ي پلهاي پشت سرم را خراب کرده بودم و راهي براي برگشت نبود. نيرويي هم براي ادامه ي اين شرايط نبود. خود را شکست خورده ميدانستم و فشارها بيشتر و بيشتر ميشدند. اداره خارجیان = Ausländeramt  دائم فشار ميآورد که بايد برگردي، دائم از اين هايم به هايم ديگر جابجا ميشدم، زندگي کردن در اتاقهاي کوچک، ساختمانهاي غيربهداشتي، زندگي گروهي و پر از سر و صدا...
اجازه ي کارم را ازم گرفته بودند و هرچي پول داشتم خرج وکيل شده بود. براي اولين بار در زندگي بي پولي را تجربه ميکردم. خود را مانند قايقي بدون سوخت وسط آب ميديدم، دور از ساحل؛ بدون موقعيت و هيچ نسيمي هم نميوزيد. همه چيز حاکي از وخامت اوضاع بود. درخواستهاي پناهندگي ام رد شده بودند، بي پولي، گذر عمر بدون حاصل، خود را مانند يک زنداني ميديدم و در يک کلام عاجز و درمانده. کوچکترين روزنه اي براي خروج از اين بن بست نميديدم. ديگر کوچکترين امکاني براي ادامه ي اين وضع نداشتم. خود را به قضا و قدر سپردم. يک روز به خود گفتم: اگر چرخ گردون با من نميسازد، من او را ميسازم و او را به زير خواهم آورد. گاهي خود را مقصر چنين وضعي ميدانستم و گاهي زمين و زمان را.
شايد شما هم تجربه کرده باشيد، زمانيکه انسان در شرايطي نامطلوب قرار ميگيرد از بد حادثه، هرچي بلاست، از زمين و آسمان بر آدم ميبارد. براي من هم چنين بود. ديگر بلايي نبود که بر سرم نازل نشده باشد. ديگر قدرت تفکر و تشخيص راه از چاه را نداشتم. فقط به خود گفتم: ضعيف نباش و گردون را به زير بکش، اميد داشته باش.
 وقتي شما از کوه يا تخته سنگي بالا ميريد، بايد ادامه دهيد تا به پناهگاهي برسيد. ديگر نميتوانيد به پايين برگرديد. برگشت به پايين يا نگاه کردن به آن با مرگ يا سقوط مساويست. 

.
دوباره بلند شدم و به فعاليتهايم ادامه دادم. به کمک يک دوست بسيار عزيز، يک سايت اينترنتي راه انداختم. در مدتي بسيار کوتاه، تعدادي زيادي بازديده کننده از تمام نقاط جهان داشتيم. تقريبا يک سايت سياسي بدون نقص بود. دوباره تقاضاي پناهندگي دادم= Asylfolgeantrag.
 يک روز وکيلم تلفن زد و گفت: قاضي اين پرونده ميخواهد مقداري از سايت را ترجمه کني و براي او بفرستي، برايش جالب است. پس از بارها ترجمه ي مطالب و ساير مقالات با هزينه هاي زياد، روز دادگاه رسيد و به دادگاه رفتيم. در همان بدو ورود گفت: برگرديد که هيچ شانسي نداريد. همانجا جواب منفي داد. دنيا روي سرم خراب شد.
 زحمات چندين ماهه ام با مخارج سنگين دوباره باشکست مواجه شده بود. فکر ميکردم دوباره دنيا برايم به آخر رسيده. در اين ايام ميخواستند ما از هايمي که در آن زندگي ميکرديم، جابجا کنند. اين عمل باعث اعتراض و در نهايت اعتصاب ما جلوي شهرداري شهر شد که نزديک سه ماه اين اعتصاب طول کشيد و در تمام اين مدت تو سرما و گرما، جلوي شهرداري بوديم. در يکي از  شبها مورد تهاجم چماقداران احمدي نژاد، از نوع آلماني آنها قرار گرفتيم. نئو نازی ها  ما را با چاقو و بطري آبجو مورد حمله قرار دادند و ما را تهديد به مرگ کردند و در نهايت توسط پليس دستگير شدند. 
اعتراض و اعتصاب ما پيامدهاي بعدي بسياري داشت. از جمله حقوقمان را قطع وبجاي آن کوپن= Gutschein   ميدادند و دائم مورد جريمه هاي گوناگون قرار گرفتيم ولي از طرف ديگر با انسان هاي فرشته صفتي آشنا شديم که در اين راه  ما را تنها نگذاشتند و از ما حمايت ميکردند. 
در مدت اعتصاب، من مصاحبه هاي زيادي با راديو و تلويزيونهاي داخلي و خارجي داشتم که اين باعث شد دوباره تقاضاي پناهندگي دهم که سريعا با جواب منفي همراه بود. اداره خارجیان= Ausländeramt هم از من به دادگاه شکايت کرد که براي تهيه ي پاس و برگشت به ايران، با آنها همکاري نميکنم. در اين دادگاه هم بازنده شدم و به پرداخت جريمه محکوم گرديدم. باز هم از من به دادگاه شکايت کردند (هنوز هم در جريان است). 

در جريان اين اعتصاب با اينکه ما موجب انقلابي در شهر شده بوديم و ظاهرا برنده، ولي در اصل مثل بازنده ها با ما رفتار ميشد و تنها برد ما آشنايي با انسانهايي مهربان و کشيشان شهر بود که باعث دلگرمي ما شدند و ما توانستيم؛ در آن مدت دوام آورده و شهردار واداره خارجیان را به زانو در بياوريم.
در اين اواخر (17 نوامبر2006) که مصوبه جدیدی در مورد اجازه اقامت=  Bleiberecht تصويب شد، نامه اي از اداره خارجیان دريافت کردم که اين قانون شامل حال من ميشود و فقط بايد پاس ايراني بياورم. با وجودی که اقامت در یک قدمی ام بود آنرا رد کردم. چطور ميشود به سفارت رفت و پاس تهيه کرد؟ سفارتي که مورد قبول ما نيست و ما آنها را ايراني نميدانيم!! يکبار دیگر با دلایل جدید و آماده کردن همه مدارک تقاضاي مجدد پناهندگي دادم.  

اداره خارجیان ميگفت: تو هر روز يکبار تقاضاي پناهندگي ميدي و رد ميشي، تو بايد به کشورت برگردي. 
يک  روز که براي تمديد هفتگي برگه اقامت تحملی=Duldung  به  اداره خارجیان رفته بودم، همان خانم به من گفت که قبول شده اي. و تا روزی برگه موافقت با پناهندگی ام  را گرفتم، هنوز باور نميکردم که کساني که دائم ميگفتند ايران کشور امني است و بارها و بارها با پناهندگي من مخالفت کرده بودند، بلاخره در اثر اصرار و تلاشهاي مداوم ما؛ از حرفشان برگردند. 
مبارزه با اهريمن قيمتي دارد که بايد پرداخت شود ولي نبايد از پاي نشست. بايد مقاومت کرد. اين راه سختي هاي زيادي دارد. نبايد فرصت داد که نااميدي بر ما چيره شود. زمانيکه انسان فکر ميکند تمام درها بسته است، بايد به درها کوبيد و آنها را باز کرد. ميدانم که خيلي از هموطنانم  که سالهاست درخواست پناهندگیشان رد شده است گرفتار چنين مشکلاتي هستند و اين مژده را براي آنها دارم که پايان شب سياه، سپيد است. مقاومت و تلاش، پيروزي به همراه دارد.

من خلاصه اي از 9 سالِ گذشته ي خودم را نوشتم، تا بدانيم اين تنها ما نيستيم که با مشکلات دست و پنجه نرم ميکنيم. همه ي ما درگير چنين مسائلي هستيم که اگر بخواهیم ميتوانيم و خواهيم توانست پيروز از اين ميدان بيرون بياييم.
.

 
 
 

hanifhidarnejad@yahoo.de | استفاده از مطالب این سایت با ذکر منبع بلامانع است | Copyright©www.hanifhidarnejad.com 2005-2024