- چهارشنبه 19 ارديبهشت 1403

 
 
 
 
 
حقوق بشر
پناهندگی / اقامت
مهاجرت/انتگراسیون
جامعه/روحی-اجتماعی
مصاحبه / گفتگو
دیدگاه ها
ترجمه
پایان نامه
در دیگر رسانه ها
فیلم و صدا
درباره من
درباره سایت
Asyl / Aufenthalt
Menschenrechte
Über
 
 
مصاحبه تلویزیون فارسی بی بی سی با شهرنوش پارسی پور نویسنده کتاب زنان بدون مردان و انگیزه های او چاپ ارسال به دوست
21 آبان 1388

ویدئو کلیپ بی بی سی فارسی: زنان بدون مردان؛ فیلمی تازه از داستانی 20 ساله

شهرنوش پارسی پور بیش از بیست سال پیش رمانی نوشت که به خاطر آن به زندان افتاد. شیرین نشاط اخیراً با اقتباس از آن رمان فیلمی ساخته که جایزه شیر نقره ای ونیز را برده است. شهرنوش پارسی پور در حال حاضر در آمریکا زندگی می کند، اما رمان او "زنان بدون مردان" بیش از گذشته مورد توجه قرار گرفته است.


نگاهی به زندگی و آثار شهرنوش پارسی پور

شهرنوش پارسی پور
شهرنوش پارسی پور علاوه بر تاليفات متعدد، در کار ترجمه نيز فعال است
زندگينامه شهرنوش پارسی پور جذاب تر از سرگذشت ديگر نويسندگان ايرانی است. يک سر نترس، يک روحيه پيکارجو، و يک شهامت بی اندازه زندگی او را پر ماجرا، تلخ و در عين حال جذاب کرده است.

از تولد او ( بهمن ۱۳۲۴ ) و تحصيلات مدرسه ای و دانشگاهی و آغاز کار نويسندگی اش که بگذريم در سال ۱۳۵۳ از تلويزيون ملی ايران استعفا کرد: "در آنجا تهيه کننده برنامه زنان روستايی بودم و کار خود را بسيار دوست داشتم".

در آن سال خسرو گلسرخی و کرامت دانشيان اعدام و پاره ای از نويسندگان و هنرمندان مانند غلامحسين ساعدی، هوشنگ گلشيری، فريده لاشايی و پرويز زاهدی دستگير و راهی زندان شده بودند. استعفای او از تلويزيون در اعتراض به همين اعدام ها و دستگيری ها بود. در متن استعفايش نوشته بود: " به عنوان اعتراض به اعدام دو شخص مذکور و دستگيری چهار نفری که نام بردم استعفا می دهم. توضيح دادم که کمونيست نيستم و با انقلاب سفيد مخالفتی ندارم و معترض به نظام سلطنتی نيستم اما به اعدام بی رويه و دستگيری های مشکوک اعتراض دارم. ... استعفا می دهم تا به سهم خودم از آزادی و دمکراسی دفاع کنم."

پس از استعفای خانم پارسی پور، رضا قطبی که رييس وقت راديو و تلويزيون ملی ايران بود او را صدا می کند و می گويد که مشکل او را به خوبی درک می کند اما در عين حال فکر می کند که اعتراض و استعفای يک کارمند عادی و دون پايه تأثيری نخواهد داشت. به او می گويد اين استعفا سبب بازداشت او خواهد شد، و ظاهراً همه نصيحت های يک رييس دلسوز را از او دريغ نمی دارد، اما او پاسخ می دهد: خيلی خوشحال خواهد شد که با اعضای ساواک حرف بزند. مهندس قطبی توضيح می دهد که بکلی در اشتباه است، با اعضای ساواک نمی توان حرف زد ولی گوشی شنوا وجود نداشت.

پس از استعفا تابستان آن سال را به نوشتن سگ و زمستان بلند مشغول شده بود، آن را در پنج نسخه ماشين کرده بود، دو نسخه را برای مطالعه به دوستانش سپرده بود و سه نسخه ديگر نزدش مانده بود که برای دستگيری اش آمدند. يکی از آنها که برای دستگيری آمده بود کارتی نشان داده بود و در عين حال سلاح و دستبندش را نيز به نمايش گذاشته بود تا حواس طرف جمع باشد. گفته بود اگر مقاومت کند وضع بدی پيش خواهد آمد. اما گويا خانم پارسی پور حواسش نبوده : "با او دست دادم و مرد بشدت يکه خورد".

۵۴ روز در زندان ماند و اين اولين زندان او بود. بيست سال بعد که خاطراتش را می نويسد در اين باره می گويد: "من در اين زندان شکنجه نشدم چون دليلی برای شکنجه وجود نداشت، اما بی هيچ علت و سببی مورد توهين و تحقير قرار گرفتم. ... اکنون که پس از اينهمه سال به اين حادثه باز می گردم اينطور به نظرم می رسد که اگر کادر سازمان امنيت ايران رفتار شايسته تری می داشت شايد می شد جلوی خيلی از فجايع بعدی را گرفت".

پس از زندان فضای ايران برای او غير قابل تحمل شده بود. در سال ۱۳۵۵ به همراه پسرش از ايران خارج شد. ابتدا به انگلستان رفت و از آنجا عازم فرانسه شد. در اين کشور به خواندن زبان و ادبيات چينی پرداخت و از مسايل ايران فاصله گرفت و به نوشتن رمانی پرداخت با عنوان ماجراهای کوچک و ساده روح درخت، که به عللی آن را به چاپ نسپرد و بيست سال بعد در خارج از کشور چاپ شد در حالی که سگ و زمستان بلند همان پيش از انقلاب در ايران چاپ و منتشر شد، هرچند که آن سه نسخه ای که به دست ساواک افتاد، هرگز دوباره به دست نيامد.

بدينسان در زمان انقلاب ايران، شهرنوش پارسی پور در فرانسه به سر می برد و فعاليت خاصی نداشت. او طرفدار هيچ گروه و سازمانی نبود. در حالی که شور و التهاب انقلاب بسياری از ايرانيان مقيم خارج را راهی کشور کرده بود، به "نيروی جمعيت، ثقل جمعيت، ابهت جمعيت" بی اعتنا مانده بود. البته يکی دو بار به نوفل لوشاتو رفته بود و در مصاحبه ای با دکتر يزدی شرکت جسته بود اما سوالهای او چنان تند بود که همگنان از او فاصله گرفته بودند.

معترض بود اما انقلابی نبود، نشسته بود و تماشا می کرد. خود او در اين باره می گويد: "من، تنها و منفرد نشسته بودم و به حرکات انبوه مردم در تلويزيون نگاه می کردم و قاطعانه باور داشتم که با حفظ احترام نسبت به مردم بايد در برابر زياده روی های آنها مقاومت کرد. استدلال من اين بود که مردم از تک تک افراد تشکيل می شوند و هر فرد به اندازه خود من جائزالخطاست و از اين رو اگر بنا بر اين است که 'چون راه می رويم و حتی کشته می شويم پس حق داريم'، در نتيجه چگونه می توان امر پی گيری از حقيقت و صلاح حقيقی مردم را در مد نظر قرار داد؟".

اين سخن او ياد آور اين حرف "گونتر گراس" است که گفته است وظيفه نويسنده و روزنامه نگار آن است که خطاهای ملتش را يادآوری کند.

در تابستان ۵۸ برای ديدار اقوام به ايران رفت. در تظاهرات مربوط به روزنامه آيندگان و ديگر مطبوعات تعطيل شده شرکت کرد ولی به دليل حمله گروههای فشار در نيمه راه از جمعيت جدا شد و درست يک روز پيش از مرگ آيت الله طالقانی به پاريس بازگشت.

پدرش در آذرماه ۵۸ درگذشت و او به اين خاطر بار ديگر به ايران بازگشت اما ماندگار نشد. پس از مدتی دوباره راهی فرانسه شد. فکر مهاجرت به کانادا به سرش افتاد اما سرانجام از اين تصميم منصرف شد و تصميم به بازگشت به کشور گرفت: "... چنين به نظرم رسيد که اگر بناست به عنوان نويسنده هويت بيابم بايد بازگردم و در آن مجموعه زندگی کنم. فقر و تنهايی نيز مزيد بر علت بود. اين شهامت را نداشتم تا خود را به آغوش جهان پرتاب کنم".

در تهران در جستجوی کار بر آمد اما کاری يافت نمی شد. آن سالها کار و بار ويدئو سکه بود. طرز اداره تلويزيون، کار و بار مغازه های فرهنگی ويدئو را رونق بخشيده بود. برادرش به اتفاق تنی چند، يک باشگاه ويدئو راه انداخته بود. تصدی امور آن را بر عهده گرفت و در عين حال با کانون نويسندگان ارتباط داشت. اما کانون نيز زير ضربات گروههای فشار قرار گرفته بود و عمر درازی نکرد، از هم پاشيده شد و ارتباط با کانون و کانونيان نيز قطع گرديد.

يک روز که به اتفاق مادرش برای ديدار خواهر به دهکده اوين می رفت اتومبيل مادرش مورد بازرسی قرار گرفت و در پشت آن چمدانی از نشريات گروه ها و سازمانهای مختلف يافت شد. برادرش به اين فکر افتاده بود که حالا که عمر نشريات سازمانی رو به پايان است می بايست آرشيوی از آنها فراهم آورد تا منبع نوشتن تاريخ در آينده قرار گيرد. مقداری از اين نشريات در صندوق عقب ماشين مادر بود که موجب گرفتاری او و مادر شد و از ۲۲ مرداد ۶۰ به زندان افتاد. با اينکه او اتهامی نداشت و طرفدار هيچ گروه و سازمانی نبود، اما آن سالها داشتن چنين نشرياتی جرم بزرگی محسوب می شد. اين زندان چهار سال و هفت ماه و هفت روز طول کشيد. روزی که آزاد شد ۲۸ اسفند ۱۳۶۴ بود.

حالا دوباره بايد به جستجوی کار بر می آمد. اوضاع مالی خانواده اسفناک بود و چرخ زندگی نمی گشت. ناشران، آثار يک نويسنده تازه از زندان به در آمده را نشر نمی دادند. تازه اگر هم نشر می دادند با درآمد آن زندگی نمی شد کرد. مجموعه زنان بدون مردان را به نشر نقره سپرده بود که هرچند اجازه چاپ گرفت اما چاپ نشد. به ترجمه روی آورد و در عين حال دست به ايجاد يک کتابفروشی، در زير زمينی در خيابان سنايی زد: "... دوستی پيشنهاد کرد مکانی را که در رهن او بود و به تازگی خالی شده بود به کتابفروشی تبديل کنم. شخصی که در آن مجلس بود نيز داوطلب شد با من شريک شود. به ديدار دکان رفتيم که زير زمينی در خيابان سنايی بود و به درد کتابفروشی نمی خورد اما من در انديشه بودم که با تبليغ در ميان دوستان روشنفکر می توان آنجا را به پاتوق مناسبی تبديل کرد".

شهرنوش پارسی پور
خانم پارسی پور در حال حاضر در آمريکا بسر می برد

يک روز که طبق مقررات ماهانه خود را به کميته انقلاب معرفی کرده بود بازجو ضمن سوالاتش نوشت: " از نظر همکاری بفرماييد چه کسانی در اين کتابفروشی رفت و آمد می کنند؟" با ديدن اين سوال چون اسفند بر آتش افتاد. منفجر شد. بازجو دريافت که حال او عادی نيست و زير فشارهای طاقت فرسا له شده است. مرخصش کرد. اما همان سوال سبب شد که قيد کتابفروشی را بزند. کتابفروشی درآمدی نداشت اما او حساب کرده بود که اگر کارش بگيرد و آنها بخواهند موی دماغش بشوند چه خواهد شد؟ در کتاب خاطراتش آورده است:"مردم را به آنها معرفی می کنم تا درآمدم به خطر نيفتد؟"

واقعيت اين است که نه آن کار رونق می گرفت و نه آنها احتياجی به اطلاعاتی داشتند که او می توانست بدهد. آنچه موجب همه اين اتفاقات است حساسيت بی اندازه ای بود که گريبانگير اهل هنر است.

بدين ترتيب کتابفروشی تعطيل شد و امرار معاش معطل ماند. اما تنها امرار معاش نبود که معطل ماند. زنان بدون مردان به وسيله نشر نقره منتشر شده بود و سروصداهايی برانگيخته بود. پاره ای روزنامه ها عليه کتاب و نويسنده مطلب می نوشتند. اينها علامت خطری بود که در راه بود: "پاسداران کميته منکرات به کتابفروشی نشر نقره ريختند تا زنان بدون مردان را جمع آوری کنند. تمام نسخه های کتاب به فروش رفته بود. آنان در عين حال به انتشارات اسپرک مراجعه کردند و تمام نسخه های سگ و زمستان بلند را که چاپ شده اما منتشر نشده بود، توقيف کردند.

چند روز بعد کميته منکرات او را احضار کرد. اين شروع دوباره يا در واقع سه باره ای برای زندان بود. برای سومين بار به زندان افتاد. موضوع بازجويی ها کتاب زنان بدون مردان بود و اينکه چرا درباره "بکارت" نوشته است: "بازجويی با خشونت توام بود و بر اين محور دور می زد که من چرا اين کتاب را نوشته ام و چرا آقای اصلانی آن را چاپ کرده". سرانجام روی حکم زندان او نوشتند: "به جرم نوشتن آثار ضد اسلامی"، اما او را به بند معتادان و قاچاقچيان مواد مخدر منتقل کردند. خود در اين باره نوشته است: رييس زندان قصر وقتی حکم بازداشت را ديد با تعجب پرسيد "آخر برای چه شما را اينجا فرستاده اند؟". پس از چندی با قرار وثيقه آزاد شد.

بار چهارم وقتی به زندان رفت که قصد داشت خود را از شر اين وثيقه که ملک يکی از اقوام بود آزاد کند و به سفر برود. رفت و خود را معرفی کرد و گفت من آمده ام که زندانی شوم تا سند وثيقه آزاد گردد. کارها به خوبی و خوشی پيش می رفت که بار ديگر عصبانيت او کار دستش داد و زندانی شد. پس از چندی از اين زندان نيز در آمد و به خارج کشور رفت و راهی آمريکا شد و هنوز در آن کشور به سر می برد. حاصل زندگی او در آمريکا تا کنون چند کتاب بوده است: شيوا، بر بال باد نشستن، آداب صرف چای در حضور گرگ، خاطرات زندان و مقالاتی که طی سالها اينجا و آنجا منتشر شده است.

فهرست آثار:

تجربه های آزاد ( داستان های کوتاه به هم پيوسته )
آويزه های بلور ( داستان کوتاه )
سگ و زمستان بلند ( رمان )
توپک قرمز ( داستان برای کودکان )
طوبا و معنای شب
زنان بدون مردان
عقل آبی
بر بال باد نشستن
شيوا
آداب صرف چای در حضور گرگ
ماجراهای ساده و کوچک روح درخت

ترجمه ها:

شکار جادوگران شرلی جکسن، گردونه تاريخ
پيرا روانشناسی ( از سری چه می دانم )
از کنفوسيوس تا راه پيمايی دراز دلفين دولرس
تاريخ چين- از جنگهای ترياک تا انقلاب فرهنگی ( چهار جلد )
لائودزه و مرشدان دائويی

منبع: سایت بی بی سی فارسی

 
 
 

hanifhidarnejad@yahoo.de | استفاده از مطالب این سایت با ذکر منبع بلامانع است | Copyright©www.hanifhidarnejad.com 2005-2024