گزارش لوموند در باره سازمان مجاهدین خلق به قلم غزل گلشیری در چهار صفحه کامل منتشر شده است ©Le Monde
سه کودک- سرباز سابق که در دهه 1980 از پدر و مادری ایرانی نزدیک به مجاهدین خلق که رهبری مبارزه مسلحانه علیه شاه و سپس جمهوری اسلامی را رهبری می کردند، با لوموند از تجارب خود در درون این سازمان سخن می گویند. حنیف حیدرنژاد - لوموند (Le Monde)، یکی از معتبرترین روزنامههای فرانسه که به دلیل کیفیت بالای محتوای خود تأثیر عمیقی در مباحث سیاسی، اجتماعی و فرهنگی دارد، در شماره 10 ژوئن 2024 گزارشی مشروح با عنوان "ما، کودک- سربازان سازمان مجاهدین خلق- Nous, enfants-soldats desMoudjahidin dupeuple" منتشر کرده است. این گزارش که تیتر آن همراه با عکسی در صفحه اول روزنامه آمده است، به بررسی سرنوشت سه کودک- سربازِ سابق سازمان مجاهدین خلق پرداخته است: امیر وفا یغمائی، امین گل مریمی و محمدرضا ترابی. گزارش توسط غزل گلشیری تهیه شده است. او برای تهیه این گزارش در استکهلم سوئد و کلن آلمان با این کودک- سربازان سابق مصاحبه کرده و از آنان درباره چرایی و چگونگی به سربازی گرفته شدن، تجربیاتشان در دوران عضویت در سازمان مجاهدین و نحوه جدایی از این سازمان سوال کرده است. همچنین، این گزارش شامل اطلاعاتی درباره زندگی و فعالیتهای کنونی این افراد است. گلشیری در گزارش خود اشاره می کند که با ده نفر دیگر از جداشدگان مجاهدین نیز گفتگو کرده، اما این افراد تنها به شرط ناشناس ماندن حاضر به مصاحبه بودهاند. در این میان، امیر وفا یغمائی، امین گل مریمی و محمدرضا ترابی با نام و چهره واقعی خود حاضر به گفتگو شدهاند. در بخشی از این گزارش آمده است: "در پاسخ به سوال لوموند در مورد نکات کلیدی این گزارش، مجاهدین خلق مایل به پاسخگویی نشدند. آنها متعاقباً ایمیلی به لوموند فرستادند که در آن شاهدان ما را که هویت آنها را نمیدانستند از قبل بیاعتبار اعلام کرده و آنها را «عوامل بدنام رژیم آخوندها» خواندند. این سازمان در وبسایت خود ادعا میکند که این کودکان با اراده آزاد خود به «ارتش آزادیبخش» پیوستهاند". گزارش لوموند به طور مفصل در چهار صفحه همراه با عکس، به بررسی وضعیت و تجربیات این افراد پرداخته و تلاش کرده است تا واقعیتهای پشت پرده به کارگیری کودکان در عملیاتهای نظامی این سازمان را روشن سازد. داستان زندگی امیر وفا یغمائی آموزش نظامی از 14 سالگی امیر وفا یغمائی می گوید: "14 ساله بودم که تیراندازی با کلاشینکف، رانندگی تانک، مانور در میدان مین و مبارزه را یاد گرفتم." در گزارش لوموند آمده است: امیر یغمائی که در آن زمان کودک سرباز مجاهدین خلق بود، اکنون چهل سال دارد و در سوئد زندگی می کند. امیر یغمائی سازمان مجاهدین را متهم می کند که کودکان را از خانواده هایشان جدا کرد و آنها را زیر فشار روانی قرار داد تا از آنها جنگجویانی بر علیه رژیم ایران بسازد. امیر یغمائی 15 سال مجبور بود در سازمان مجاهدین بماند تا اینکه سرانجام توانست از این سازمان خارج شود. لوموند می نویسد: او اولین کسی از میان همرزمان سابقش است که در سال ۲۰۱۹ / 1398 با نام واقعی خود در رسانه فارسی زبان "میهن تیوی" در مورد گذشته اش در سازمان مجاهدین حرف زد. او در یک ملاقات در یک کافه در استکهلم به لوموند توضیح میدهد بخاطر سال های طولانی که تحت تأثیر این سازمان بوده، برایش راحت نبود که از خود و تجربه اش بطور علنی حرف بزند و اضافه می کند: "نیاز داشتم [بعد از جدائی] خودم را بازسازی کنم، علاوه بر آن، از انتقام گیری احتمالی [مجاهدین] میترسیدم. مدتی طول کشید تا زندگی ام ثبات پیدا کند، بعد از آن نیاز داشتم آنچه که خودم و دیگر کودکان تجربه کرده بودیم را بازگو کنم»". گزارش اضافه می کند بعد از آن بود که تعداد دیگری از کودک سربازان سابق در سازمان مجاهدین نیز لب به سخن باز کردند. لوموند در مورد سازمان مجاهدین می نویسد: "این سازمان که پیشتر در فهرست سازمان های تروریستی قرار داشت خود را به عنوان یک آلترناتیو صلحآمیز، دموکراتیک و [پایبند به ایران]غیرهستهای برای رژیم تهران معرفی میکند، هنوز هم امروز از نفوذ قابل توجهی در غرب، بویژه در ایالات متحده و فرانسه، برخوردار است. امروزه حدود 2000 عضو آن در آلبانی زندگی می کنند". یاد آوری می شود سازمان مجاهدین در سال 1997 توسط دولت ایالات متحده و در سال 2002 توسط اتحادیه اروپا در فهرست سازمانهای تروریستی قرار گرفت. در سال 2009 اتحادیه اروپا و در سال 2012 ایالات متحده این سازمان را از فهرست سازمانهای تروریستی خارج کردند. از پاریس به عراق، مدرسه شبانه روزی لوموند در ادامه در مورد امیر یغمائی می نویسد: امیر متولد سال 1983در پاریس، فرزند دو عضو مجاهدین خلق است که از سرکوب در ایران گریخته و به فرانسه آمده بودند، جائی که مسعود رجوی رهبر مجاهدین نیز در آنجا ساکن بود. پدر امیر، اسماعیل وفا یغمایی، شاعر رسمی مجاهدین، خود را وقف سرودن ترانه هایی برای تجلیل از مبارزه کرد. پس از آنکه در سال 1365/ 1986رهبر مجاهدین مسعود رجوی از پاریس به عراق رفت، امیر نیز که در آنزمان هنوز 3 ساله نشده بود به همراه پدر و مادرش به بغداد پرواز کرد. صدام حسین در عراق از مسعود رجوی استقبال شایسته ای در خور یک رئیس دولت به عمل آورد و در 70 کیلومتری شمال پایتخت عراق زمینی را در اختیار مجاهدین قرار داد تا در آنجا به سازماندهی مبارزه مسلحانه علیه دشمن مشترکشان، رژیم ایران بپردازند. این مکان بعدا توسط مجاهدین «قرارگاه اشرف» نام گرفت. امیر به یاد دارد که همه بچه های اشرف «از پدر و مادر جدا بودند... روزها به مدرسه می رفتم، شب ها در مدرسه شبانه روزی می خوابیدم». گزارش در ادامه با یک پرش بزرگ، رویدادها را از سال 1367/ 1988 پی گرفته و به پذیرش قطعنامه 598 از سوی رژیم ایران و پیامدهای آن برای سازمان مجاهدین می پردازد. قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت سازمان ملل متحد به موضوع پایان دادن به جنگ ایران و عراق اختصاص داشت. این قرارداد ابتدا توسط عراق در سال ۱۹۸۷ پذیرفته شد. رژیم ایران نیز در نهایت این قطعنامه را در ۲۰ ژوئیه ۱۹۸۸ (۲۹ تیر ۱۳۶۷) پذیرفت. شکست عملیات فروغ جاویدان و تاوانی که از نهاد خانواده گرفته شد لوموند یادآور می شود: "سه روز پس از پذیرش این قطعنامه، مسعود رجوی یک حمله بزرگ از داخل خاک عراق به داخل خاک ایران را اعلام کرد: عملیات "فروغ جاویدان". هدف اولیه از این عملیات با پشتیبانی نیروی هوایی عراق، تصرف کرمانشاه واقع در بیش از 150 کیلومتری مرز عراق بود. عملیات با شکست مواجه شد و سازمان مجاهدین 1304 نیروی خود را از دست داد." به نوشته لوموند این شکست دو پیامد مهم داشت: "در ایران هزاران زندانی سیاسی که گاه ارتباطی هم با مجاهدین خلق نداشتند اعدام شدند. پیامد دوم در درون سازمان مجاهدین بود که «انقلاب ایدئولوژیک» نامیده شد. بر آن اساس، با این استدلال که پیوندهای خانوادگی مبارزه را تضعیف می کند، طلاق اعضا اجباری شد. از این زمان "بر واحد خانواده «انواع فشار روانی» وارد شد، فشاری که به ویژه کودکان از آن رنج می بردند". در سال 1368، مریم رجوی که پیشتر در سال 1364 از همسرش مهدی ابریشم چی - یکی از چهرههای رهبری سازمان- طلاق گرفته و با مسعود رجوی ازدواج کرده بود، به مقام مسئول اول سازمان ارتقاء یافت. لوموند می افزاید: به گفته اعضای سابق سازمان به لوموند، پس از مسئول اول شدن مریم رجوی بود که [مرحله دوم] تحولات درونی سازمان، موسوم به "انقلاب ایدئولوژیک" آغاز شد. گزارش این چنین ادامه می یابد: در سال 1370/ 1991 در جریان جنگ خلیج فارس که با تهاجم عراق به کویت آغاز شد، چند صد نفر از این کودکان از والدین جدا و به اروپا، ایالات متحده و کانادا فرستاده شدند. به گفته شاهدان عینی که توسط لوموند مصاحبه شدهاند، هدف [سازمان مجاهدین] این بود که «روابط خانوادگی را بیشتر بِشکند». مجاهدین خلق در پاسخ خود به لوموند این اتهام را رد کردند و توضیح دادند که امیر «توسط والدینش، مانند دیگر کودکان، در جریان جنگ و بمبارانهای عراق در سال 1991، برای حفظ امنیتش به سوئد فرستاده شد». لوموند می نویسد: امیر که در آن زمان 8 ساله بود، توسط خانواده ایرانی که قبلاً وقتی که او کودک بود در فرانسه به او پناه داده بودند و اکنون در سوئد زندگی میکردند، پذیرفته شد. او امروز به یاد میآورد: «برای پدر و مادرم خیلی دلم تنگ میشد. مطمئن بودم که آنها به زودی ایران را از سلطه خمینی آزاد خواهند کرد و ما همگی به آنجا برمیگردیم تا با هم زندگی کنیم.» گزارش ادامه می دهد: اما امیر کوچک نمیدانست که پدرش تصمیم گرفته بود از سازمان مجاهدین و قرارگاه اشرف جدا شود. لوموند با اشاره به سرنوشت پدر امیر، گزارش را اینچنین ادامه می دهد: اسماعیل وفا یغمائی، پدر امیر به لوموند توضیح میدهد: «وقتی که هنوز در اروپا بودیم، کتابهای فلسفهای که ولتر و اسپینوزا نوشته بودند را خوانده بودم. کم کم، ایمانم به اسلام و ایدئولوژی سازمان را از دست دادم. احساس میکردم که این سازمان نمیتواند ما را به دموکراسی برساند.» گزارش ادامه می دهد: اسماعیل یغمائی در سال1372/ 1993، از سازمان مجاهدین جدا شد، به فرانسه رفت و ارتباط خودش با سازمان مجاهدین را در حد عضویت در شورای ملی مقاومت ایران(CNRI)، ارگان سیاسی این سازمان حفظ کرد. اما سرانجام در سال 1383/ 2004 با این سازمان و شورای ملی مقاومت، بطور کامل قطع رابطه کرد.
«فکر نکن که خیلی جوان هستی» در سال 1997، پدر و پسر در فرانسه دوباره به هم پیوستند. امیر دوباره «زنده» شد. او زبان فرانسه را یاد گرفت و دانشآموز خوبی بود. در اوقات فراغت، به "اُوور-سور-اُواز" میرفت و با کودکانی همسن خود که مسیر مشابهی را طی کرده بودند، آشنا میشد: «بعضی از آنها را قبلاً در عراق دیده بودم، آنها مثل برادر و خواهرانم بودند.» امیر به لوموند می گوید که در این مرکز، به آنها درسهای تاریخی درباره مبارزه علیه شاه ایران و سپس رژیم اسلامی داده میشد: «این داستانها هیجانانگیز بودند، مثل سناریوی یک فیلم اکشن که در آن، ما قهرمانانی بودیم که برای آزادی ایران فراخوانده شده بودیم.» امیر تنها کسی نبود که تحت تاثیر تبلیغات مجاهدین چنین حسی داشت: «نوجوانان بیشتری به مبارزه در عراق علاقهمند میشدند.» امیر به یاد می آورد در آن سال ها چندین نفر از دوستانش به عراق رفتند. او در ویدئوهایی که از قرارگاه اشرف می آمد دوستانش را که تا چندی قبل در اُوور-سور-اُواز با هم بودند می دید که در لباس نظامی، با کلاشینکف یا بالای یک تانک، با پسزمینه سرودهای رزمی فیلمبرداری شده بودند: «آنها به جنگجویان واقعی تبدیل شده بودند. جلوی دوربین میگفتند که زندگی قبلیشان بیاهمیت بوده است.» در چنین شرایطی، امیر در فوریه 1998 نامهای از مادرش که در اشرف بود دریافت کرد که او را به پیوستن به خودش دعوت میکرد. «تو بهتر از من میدانی که چند تا از دوستانت اینجا هستند. وقتی آنها را میبینم، از خودم میپرسم پس کی امیر نازنینم میآید و فکر میکنم اگر تو به ارتش بیائی[ارتش آزدیبخش مجاهدین در عراق] و من تو را در این لباس [نظامی] ببینم، دیگر هیچ آرزوئی ندارم، جز چی؟ اگه گفتی؟ اینکه با هم خاله مریم [مریم رجوی] ... را به تهران برسانیم.» لوموند تصویر دستنوشته مادر امیر که به فارسی می باشد را نیز چاپ کرده است. مادر امیر در نامه اش اضافه میکند: «فکر نکن که خیلی جوان هستی (...). تو بهتر از من میدانی که مجاهدینی که علیه مزدوران خمینی میجنگیدند وقتی ما هنوز در ایران بودیم، از تو جوانتر بودند.» مادرش دو عکس در پاکت گذاشته بود: یکی از مسعود رجوی و دیگری از مریم رجوی. لوموند همچنین تصویری از امیر در کودکی را چاپ کرده که در کنار مریم رجوی ایستاده است. القاء حس حقارت و انگیزه سازی مجاهدین برای جذب نیروی جدید گزارش روزنامه فرانسوی لوموند اینطور ادامه پیدا می کند: "مریم رجوی – که در سال 1993 توسط سازمان به عنوان «رئیس جمهور آینده ایران» اعلام شده بود – توسط گروه و هوادارانش پرستیده میشود: او نماد زنی انقلابی است که رژیم اسلامی را به زانو درخواهد آورد. در داخل مجاهدین خلق، بالاترین مقامات نظامی اغلب به زنان سپرده میشود- این یک ویژگی برجسته سازمان است تا به غربیها نشان دهد که به برابری جنسیتی متعهد هستند." برای امیر جوان "مسعود رجوی «پدر همه ما» بود، مردی «بینقص، مثل یک خدا» و مریم، «رهبر». امیر که هنوز در فرانسه بود میخواست در عراق بجنگد. پدرش مخالف بود و اصرار داشت که ابتدا دیپلم دبیرستان را بگیرد. امیر کوتاه نمیآمد: «احساس حقارت نسبت به بقیه بچهها داشتم، چون پدرم از میدان مبارزه خارج شده و به سیاست روی آورده بود، کاری که کمتر افتخارآمیز تلقی میشد. همه دوستانم به عراق میرفتند، من هم میخواستم به آنها بپیوندم». پدرش امروز میگوید: «برای ماندنش جنگیدم.» سپس اما او نهایتا تسلیم شد و فرمی را امضا کرد که اجازه میداد امیر برود. او در 7 ژوئیه 1998، همراه با حدود ده کودک دیگر به بغداد منتقل شد. امیر در گفتگوی خود با لوموند ادامه می دهد: وقتی به عراق رسیدم «مادرم آنجا بود و منتظرم بود...» اکرم، مادر امیر که پسرش را هفت سال ندیده بود، «خوشحال به نظر میرسید». امیر احساس میکرد «یک غریبه» است. اما دیدار دوباره با دوستانش از "اِوور-سور-اُواز" در قرارگاه اشرف او را تسلی میداد. سپس «آموزش های نظامی و ایدئولوژیک» آغاز شد: بیدار شدن در ساعت 5 صبح، تختخواب مرتب، سرودهای انقلابی، آموزش تیراندازی و مبارزه «برای یادگیری کشتن دشمن [پاسداران] با سرنیزه». رابطه دوستانه قدغن امیر به لوموند می گوید: در قرارگاه اشرف قوانین سختگیرانه ای حاکم بود. جدا سازی جنسیتی، هیچکس نمی توانست بدون مجوز ویژه از مقر خود که با سیمهای خاردار و برجهای نگهبانی محاصره شده بود، خارج شود. به زودی، نوجوانان تازه جذب شده به سازمان مجاهدین، مجبور شدند مانند بزرگسالان در جلسات عمومیِ انتقاد از خود شرکت کنند. از اوایل دهه 2000، هر هفته، هر کسی باید تخیلات جنسی خود را توضیح می داد. روابط دوستانه افراد با هم زیر نظر قرار داشت، امیر تاکید میکند: «نهار خوردن دو بار پشت سر هم، کنار همان دوست ممنوع بود». لوموند در ادامه به پژوهشی که توسط گروه « «RAND Corporation» انجام شده است، اشاره می کند. این موسسه یک اتاق فکر در ایالات متحده آمریکا است که پس از پایان جنگ جهانی دوم برای مشاوره به نیروهای مسلح ایالات متحده تاسیس شد. این موسسه در سال 2009 ، پژوهشی در مورد سازمان مجاهدین انجام داد و لوموند به نقل از آن می نویسد: "این پژوهش وجود فضایی مسموم به دور از چشمها را در این سازمان تائید می کند. این سازمان به عنوان یک تشکیلات «فرقهای» توصیف شده است که «بیشتر اعضای جدید آن بهطور غیرقانونی به عراق وارد شدهاند». آنها پس از مصادره مدارک شناساییشان، در این کشور «گیر افتاده» و تحت یک انضباط نظامی سخت، جداسازی جنسیتی و «تعهدی تقریباً مذهبی به رجویها» قرار گرفتهاند. لوموند یادآور می شود که سازمان مجاهدین خلق این توصیفات را رد میکند". حمله ایالات متحده آمریکا به عراق و تغییر شرایط لوموند در گزارش خود سرنوشت امیر یغمائی را اینچنین ادامه می دهد: "بعد از آموزشهای نظامی، امیر به یک سرباز تبدیل شد. در آوریل 2001، واحد او در نزدیکی دهلران، ایران، در کمینی که توسط ارتش منظم ایران گذاشته شده بود، گرفتار شد. یکی از دوستانش، شهرام جوینده، کشته شد. او یک نظامی سابق ایرانی 42 ساله بود که در طول جنگ ایران و عراق اسیر شده و در یک زندان عراقی زندانی بود و بعدا به مجاهدین ملحق شده بود. امیر به لوموند می گوید: «مرگ او مرا برای همیشه تغییر داد.» وقتی به اردوگاه برگشت، بازماندگان واحد توسط فرماندهانشان به عنوان قهرمان استقبال شدند. یک شام مفصل منتظر آنها بود، اما امیر نوجوان احساس تهوع داشت. هنگام شرکت در مراسم تشییع جنازه دوستش «که شهید شده بود»، دیگر تحمل تماس با کلاشینکف خود را نداشت. حمله ایالات متحده به عراق در مارس 2003 شرایط را تغییر داد. مسعود رجوی مبارزان را جمع کرد و آنها را تشویق به رفتن به مرز با ایران کرد. امیر میگوید: «مسعود به ما گفت: "در این درگیری ما بیطرف هستیم، اما اولین موشکی که به ما اصابت کند، به این معنی است که ما دیگر در اینجا خوشامد نیستیم و باید عراق را ترک کنیم. اگر آمریکاییها از ما بپرسند: 'کجا میروید؟'، ما پاسخ خواهیم داد: 'به خانه خود برمیگردیم!'.» سایر اعضایی که در این سخنرانی حضور داشتند و از آن زمان گروه را ترک کردهاند، خاطرات مشابهی را با لوموند به اشتراک گذاشتند. امیر ادامه میدهد: «پس از این سخنان، همه فریاد زدیم: "میرویم!" دیگر هیچکس ترسی نداشت، ما فکر میکردیم که بالاخره از این برزخ خارج میشویم». ... او و همرزمانش بر تانکها سوار شدند و به سوی مرز ایران حرکت کردند: «من تیرانداز یک تانک T55 [زرهی ساخت شوروی] بودم». امیر توضیح می دهد: «همراه من، امین گلمریمی بود که مسئولیت بارگذاری گلولهها را داشت. او اضافه میکند: دستور حمله به طرف ایران هرگز صادر نشد «صبحها، جلسات سیاسی داشتیم.» شبها، خودروهای خود را در سنگرها پنهان میکردیم.». امیر به یاد دارد که یک روز، واحد او هدف حمله ارتش آمریکا قرار گرفت. او امروز بر این باور است که «احتمالاً سربازان آمریکایی ما را با عراقیها اشتباه گرفته بودند». با دیدن سربازان آمریکایی، امیدی عظیم امیر را فرا گرفت: «فکر کردم که غرب میخواهد ما را از این سازمان نجات دهد». لوموند می نویسد: در این بین، مسعود رجوی ناپدید شده بود. اما سازمان مجاهدین هرگز پیامهای کتبی یا صوتی منسوب به این رهبر مرموز را متوقف نکرد. برخی از اعضای سابق مجاهدین معتقدند که رجوی در یک بمباران آمریکایی کشته شده است. دیگران فکر میکنند که او در کشوری غیر از عراق به طور مخفیانه زندگی میکند. لوموند با یادآوری شرایط آن زمان در عراق می نویسد: سربازان ارتش آمریکا در این زمان در بغداد حضور دارند و سیاسمتداران آمریکائی فکر می کنند نظر به صفحه شطرنج منطقه می توانند از کارت سازمان مجاهدین استفاده کنند. از نظر آمریکاییها، اگرچه مجاهدین خلق با یک دشمن مشترک – رژیم اسلامی ایران – میجنگند، اما متحدان تاریخی دیکتاتور سرنگون شده صدام حسین هستند؛ این سازمان دارای حامیان قدرتمند در کنگره است، اما همچنان برچسب «تروریستی» دارد. در نهایت، آنها عناصری آزاردهنده هستند که باید خنثی شوند. خلع سلاح مجاهدین توسط ارتش آمریکا، روزنه ای برای جدا شدن علیرغم همه این محاسبات، سرانجام تحت فشار یک اولتیماتوم از سوی آمریکا، مجاهدین خلق در ۱۰ مه ۲۰۰۳ توافقنامه خلع سلاح را امضا کرده و قبول کردند که نیروهیشان را از نقاط مختلف عراق به کمپ اشرف منتقل و فقط در آنجا ساکن باشند. بدین ترتیب از تابستان ۲۰۰۳ و به موجب ماده چهارم کنوانسیون ژنو آنها در عراق از وضعیت «افراد تحت حفاظت» برخوردار شدند. پس از آن نیروهای آمریکائی به بازجوئی نیروهای سازمان مجاهدین پرداختند. ارتش آمریکا کمپ چادری کوچکی در کنار قرارگاه اشرف ایجاد کردند که به "تیف- TIPF" معروف است. افرادی که می خواستند از سازمان مجاهدین جدا شوند در این کمپ اسکان داده شدند. لوموند گزارش خود را اینگونه ادامه می دهد: سازمان مجاهین موافقت کرد که امیر به "کمپ تیف" برود. اما قبل از آنکه او را آزاد کند، سندی کتبی همراه با امضا از او گرفتند که در آن تأیید میکرد همیشه به خوبی با او رفتار شده است. امیر یغمائی توضیح می دهد: این سند برای بیاعتبار کردن او بود تا اگر زمانی بخواهد بر علیه سازمان مجاهدین سخن بگوید از این سند بر علیه او استفاده کنند. امیر با خشم میگوید: «مجاهدین هرگز اجازه نمیدادند بدون آن مدرک از سازمان خارج شوم، اما این را هرگز نمیگویند». پس از خروج از سازمان، او به عنوان مترجم در کنار دندانپزشک یک پایگاه نظامی آمریکایی به کار مشغول شد. برای اولین بار در زندگیاش، به اینترنت دسترسی داشت. او آرزو داشت به اروپا بازگردد، اما نداشتن مدارک هویتی، کار را برای او دشوار کرد. اولین تلاشهای او برای ارتباط با فرانسه شکست خورد. اما سوئد پاسخ مثبتی به او داد. در ۵ اکتبر ۲۰۰۴، او به استکهلم پرواز کرد و برای همیشه سازمان مجاهدین خلق را ترک کرد. ***** داستان زندگی امین گل مریمی وحشت آفرینی مجاهدین برای جلوگیری از جدائی زمانی که نیروهای آمریکائی حفاظت از قرارگاه اشرف را به عهده داشتند، با اعضای مجاهدین مصاحبه کرده و صدها نفر توانستند بدین شکل از مجاهدین جدا شده و به کمپ آمریکائی "تیف- TIPF" منتقل شوند. با این وجود بسیاری دیگر از مجاهدین جرأت انجام این کار را نداشتند، از جمله امین گلمریمی. او که در هنگام تهاجم آمریکاییها در همان تانک همراه امیر یغمائی بود این فرصت که به همراه امیر به کمپ آمریکائی ها برود را از دست داد. امین گل مریمی در مصاحبهای با روزنامه لوموند در آوریل ۲۰۲۳ در کلن آلمان می گوید: «میترسیدم که در خارج از سازمان چه چیزی در انتظارم است، زیرا طبق تبلیغات موجود در کمپ اشرف، مجاهدینی که سازمان را ترک میکردند اغلب توسط آمریکاییها مورد تعرض قرار میگرفتند». روزنامه لوموند در ادامه گزارش خود در معرفی امین گل مریمی، می نویسد: امین که در سال ۱۹۸۵ در ایران به دنیا آمده بود، بخشی از دوران کودکیاش را در عراق گذرانده بود. پدر او در عملیات «فروغ جاویدان» در سال ۱۹۸۸ کشته شد. در سال ۱۹۹۱، او از مادر جدا و به همراه دو برادر بزرگترش به آلمان فرستاده شد. این سه برادر در کلن و در چندین خوابگاه که توسط سازمان مجاهدین کنترل میشد ساکن بودند. لوموند اضافه می کند: "در آنزمان امین در کلن، یک نوجوان امروزی بود، با موهای رنگ شده و گوش سوراخ شده که به رپ گوش میداد و با دخترها بیرون میرفت. به نظر نمی رسید هیچ چیز او را در آینده به عنوان یک جنگجو در سازمانی با آرمانهای اسلامی-مارکسیستی در عراق، متصل کند". او تابستانها را در مقر مجاهدین خلق در "اُوور-سور-اُواز" می گذراند. در آنجا به طور مداوم به او میگفتند اگر به عراق برود می تواند دوباره مادرش را ببیند. با این امید بود که او سرانجام در سال ۲۰۰۱ به عراق کشانده شد. او میگوید: «هرگز به من نگفتند که فقط به ندرت اجازه خواهم داشت او را [مادرم را] ببینم و با او صحبت کنم». او احساس میکرد که [از سوی سازمان مجاهدین] «مورد سوءاستفاده» قرار گرفته است. امین از دیدار منظم با مادرش ناامید شده بود. از تمرینات نظامی هم بیزار بود. اما امکان خروج از سازمان مجاهدین و بازگشت به آلمان را هم نداشت. فرار نیز غیر قابل تصور بود. در این مورد لوموند توضیح می دهد: "بر اساس تحقیقی که در سالهای ۲۰۰۲ و ۲۰۰۳ توسط سازمان دیدهبان حقوق بشر انجام شده و در سال ۲۰۰۵ با عنوان «خروج ممنوع: نقض حقوق بشر در اردوگاههای سازمان مجاهدین خلق» منتشر شده است، «اعضای مخالف» توسط سازمان به «زندانهای ابوغریب فرستاده میشدند تا تحت "حفاظت مناسب" باشند». برخی از آنها «در اِزای زندانیان جنگی عراقی به ایران بازگردانده میشدند». سازمان مجاهدین خلق این گزارش را «مغرضانه و جهتدار» خوانده است. ناپدید شدن مسعود رجوی پس از سرنگونی صدام حسین در عراق و خلع سلاح ارتش آزادیبخش توسط نیروهای ایالات متحده آمریکا، وضعیت رهبری این سازمان نامشخص بود. از آن زمان هیچگاه از مسعود رجوی عکس یا تصویری دیده نشده و مشخص نیست در کجاست. در مورد مریم رجوی نیز تا مدت ها از وضعیت او خبری در دست نبود تا آنکه در 17 ژوئن 2003 خبر دستگیری او در فرانسه اعلام شد. در حالی که اعضای ساده مجاهدین در عراق در معرض مرگ قرار داشتند رهبری مجاهدین آنها را ترک و بی آنکه کسی از موضوع باخبر باشد در امنیت زندگی می کردند. بعد از دستگیری مریم رجوی در مقرش در "اُوور-سور-اُواز"، به فرمان این سازمان هوادارانش برای چندین روز اعتراضات پر سر و صدائی در شهرهای مختلف اروپا، بویژه در فرانسه به راه انداخته و چند نفر نیز اقدام به خود سوزی کردند. لوموند در گزارش خود در اشاره به این موضوع از قول "پیر دو بوسکه دو فلوریان"، رئیس سابق اداره اطلاعات داخلی فرانسه (DST)، در مورد سازمان مجاهدین می نویسد: این سازمانی است «تروریستی»، «فرقه ای» و با عملکردی «دیکتاتوری» که عکسالعمل طرفدارانش غیرمنتظره است که با «جنبشهایی از نوع خمرهای سرخ» قابل مقایسه است. مریم رجوی، بعد از چند روز آزاد شد و اتهامات مرتبط با تروریسم اثبات نشدند. او همچنین در سال 2014 از اتهامات مالی تبرئه شد. لوموند در ادامه گزارش، بعد از این نگاه سریع به وضعیت سازمان مجاهدین و رهبری اش، وضعیت امین گل مریمی را اینگونه دنبال می کند: در عراق در سال 2006 یکی از دوستان جوان امین به نام یاسر اکبری نَسَب که دیگر توان تحمل شرایط زندگی در سازمان مجاهدین را نداشت خودکشی میکند. در همان سال، نوری المالکی در بغداد به قدرت میرسد. نخستوزیر جدید عراق ارتباطات نزدیکی با رژیم اسلامی ایران دارد. پس از آنکه نیروهای آمریکائی حفاظت قرارگاه اشرف را رها کردند، مجاهدین دیگر در عراق در امنیت نبودند. نیروهای عراقی به مجاهدین فشار می آوردند تا قرارگاه اشرف را تخلیه و این کشور را ترک کنند. خشونتها در اطراف قرارگاه اشرف افزایش مییابد. نیروهای عراقی از سوی حکومت ایران تشویق می شوند تا به این قرارگاه حمله کنند. امین گل مریمی به لوموند توضیح می دهد: «در برابر پلیسی که به ما شلیک میکرد، ما فقط کارتن و سنگ برای محافظت داشتیم ». در سال 2009، بر اثر این حمله ها حداقل هشت مجاهد با گلوله کشته و صدها نفر زخمی شدند.
کشته سازی با هدف خروج از لیست تروریستی به دلیل فشارهای وارده بر مجاهدین، آنها ناچار قرارگاه اشرف را ترک و به کمپ لیبرتی در نزدیکی فرودگاه بغداد منتقل شدند. در آنجا نیز پیوسته مورد حمله نیروهای وابسته به حکومت ایران قرار می گرفتند. یک حمله در سال 2011 به مرگ بیش از سی نفر از مجاهدین انجامید. گزارش اینگونه ادامه می یابد: مانند دیگر شاهدانی که توسط روزنامه «لوموند» مورد سوال قرار گرفتهاند، امین اکنون باور دارد که رهبرانشان تلاشی برای محافظت از آنها نکردند: «آنها به ما میگفتند که جلوی گلولهها را بگیریم تا جانباختگان بیشتری داشته باشیم.» امین فکر می کند که هدف رهبری مجاهدین فشار آوردن بر اروپا و ایالات متحده آمریکا بود تا این سازمان از فهرست گروه های تروریستی خارج شده تا انتقال اعضای آن به یک کشور دیگر تسهیل شود. سرانجام پس از آنکه در سال 2012 ایالات متحده این سازمان را از فهرست سازمانهای تروریستی خارج کرد، در توافقی بین ایالات متحده آمریکا با دولت آلبانی، اولین گروه از 3000 نفر اعضای مجاهدین به کشور آلبانی منتقل شدند. آخرین گروه از مجاهدین در شهریور 1395/ سپتامبر 2016 به آلبانی وارد شدند. نامه ای مخفیانه به سازمان ملل و درخواست کمک در چهار سالی که انتقال گروه گروه مجاهدین به آلبانی در جریان بود، سازمان ملل بر این انتقال نظارت داشت. هیئتی از سوی کمیساریای عالی امور پناهندگان UNHCR در ارتباط با سازمان مجاهدین، لیست افرادی که باید در هر نوبت به آلبانی منتقل شوند را هماهنگ می کردند. بسیاری از اعضا جدا شده از سازمان مجاهدین گواهی می دهند که در آن زمان با وجودی که در لیست انتقال به آلبانی قرار داشتند، اما سازمان مجاهدین به روش های مختلف نام آنها را از لیست خارج و افراد دیگری را قرار می داد. امین گل مریمی امیدوار بود تا در بین اولین گروه هائی که به آلبانی منتقل می شوند قرار بگیرد. از آنجا که می دانست رهبران مجاهدین در لیست ها اعمال نفوذ می کنند بطور مخفی از یکی از کارمندان سازمان ملل درخواست کرد تا او را هر چه زودتر به آلبانی منتقل کنند. لوموند به نقل از امین می نویسد: او به طور مخفیانه پیامی اضطراری را که توسط یک دوست به انگلیسی نوشته شده و در داخل یک بسته سیگار پنهان شده بود، در کیف یکی از کارکنان سازمان ملل UNHCR قرار میدهد. «امیدوارم فوریت این ملاقات [که من درخواست کردهام] را درک کنید، زیرا من تحت فشار زیادی درباره آیندهام هستم». لوموند تصویر این دستنوشته که تاریخ ندارد را چاپ کرده است. پس از آن امین به سرعت برای مصاحبهای که هر دو هفته یک بار تکرار میشد، احضار شد، او به لوموند می گوید: «در این مرحله، مهم بود که مجاهدین [خلق] بدانند که پرونده من به دقت پیگیری میشود. [زیرا]در مواجهه با فشارها و انتقامگیریهای سازمان، این، یک تضمین برای امنیت من بود.» در حالی که کمپ لیبرتی کماکان هدف حملات قرار داشت، امین و دو برادرش از اولین افرادی بودند که در ماه مه ۲۰۱۳ به مقر جدید مجاهدین در آلبانی منتقل شدند. آرامش در آلبانی، کشتار در قرارگاه اشرف در اوائل انتقال مجاهدین به آلبانی اعضا هنوز کم بودند و محدودیت ها و سختگیری های تشکیلاتی هنوز شدت پیدا نکرده بود. «ما به کوههای اطراف تیرانا برای پیکنیک میرفتیم. بالاخره میتوانستیم آزادانه صحبت کنیم و رفتارهای دوستانه داشته باشیم.» در عراق اما، سرنوشت شومی در انتظار آخرین ساکنان قرارگاه اشرف بود. در اول سپتامبر ۲۰۱۳/ شهریور 1392، خشونتها به یک قتل عام منجر شد. بازرسان سازمان ملل متحد پنجاه و دو جسد را شمارش کردند که اکثر آنها اعدام شده بودند. دولت عراق که متهم بود، هرگونه مسئولیت در این خونریزی را انکار کرد. دور از این جهنم، و در دروازه اروپا، امین فقط به آلمان فکر میکرد. او در سال ۲۰۱۴ از سازمان مجاهدین فرار کرد و نهایتاً خود را به کشور دوران نوجوانی اش، آلمان رساند. اولین اقدام او به عنوان یک انسان آزاد، رفتن به مکدونالد برای خوردن غذا بود، و دومین اقدام، درخواست پناهندگی سیاسی بود که سال بعد آن را دریافت کرد. امروز، او تابعیت آلمانی دارد. ***** داستان زندگی محمد رضا ترابی از اعتقاد به مبارزه تا پرسشگری در مورد مرگ پدر لوموند ادامه گزارش خود را به محمد رضا ترابی، یکی دیگر از کودک- سربازان سابق سازمان مجاهدین اختصاص داده است. محمد رضا یکی از دوستان امین گل مریمی است که سرنوشتی مشابه او در سازمان مجاهدین داشته است. او نیز پس از خروج از سازمان مجاهدین توانست خود را در سپتامبر 2019 به آلمان برساند. او نیز در عراق از خانواده جدا و در کانادا به یک خانواده سپرده شده بود. لوموند می نویسد: تبلیغات هواداران مجاهدین که به محمد رضا وعده دیدار با والدینش که در عراق مانده بودند را میدادند، او را در سال ۱۹۹۹ به ترک کانادا واداشت. او آن زمان ۱۷ ساله بود. اولین برخورد با مادرش پس از رسیدن به عراق ناامید کننده بود. مادرش «سرد» و «با فاصله» بود و پدرش حضور نداشت. محمد رضا به یاد دارد که «فردای آن روز، او[مادر] به من گفت که پدرم چند سال پیش به دلیل سکته مغزی فوت کرده است، اما در داستان او جزئیاتی بود که با هم نمی خواند». محمد رضا ترابی در مصاحبه با روزنامه لوموند در آوریل ۲۰۲۳ در کلن، جایی که او اینک زندگی میکند، توضیح می دهد: شکهایش و تناقضاتی که با آنها مواجه می شد اعتقادش به سازمان را تکان نداد. برای او طبیعی به نظر میرسید که مبارزهای که توسط والدین و عموهایش آغاز شده بود را ادامه دهد. لوموند می نویسد: "عموهای محمدرضا ترابی در سالهای پس از انقلاب 1357/ ۱۹۷۹ توسط رژیم خمینی اعدام شدند. والدین او در سال 1361/ ۱۹۸۲، زمانی که تلاش میکردند از ایران فرار کنند، دستگیر شدند. او هنوز نوزادی بیش نبود. مادرش، زهرا سراج، به پنج سال حبس محکوم شد و او را در سال اول در زندان اوین- تهران، نزد خود نگه داشت. سپس محمد رضا به نزد مادربزرگش فرستاده شد. پدرش، قربانعلی ترابی، به هفت سال زندان محکوم شد. پس از آزادی او در سال ۱۹۸۹، با خانواده به عراق فرار کردند تا به مجاهدین خلق بپیوندند". محمد رضا در سن ۱۷ سالگی، پس از بازگشت به عراق به یک عضو معتقد تبدیل شد. به سرعت به او وظیفه «پذیرش» جوانان تازهوارد محول شد. او با صراحت توضیح می دهد: «هدف ما این بود که مغزشان را شستوشو دهیم، زندگی قبلیشان را فراموش کنند و ایدئولوژی مجاهدین [خلق] را در ذهنشان نهادینه کنیم». اما با گذشت زمان، او خود را قربانی «دستکاریهای ذهنی» میداند که با آن مواجه شده بود و از «اقداماتی که در چارچوب این وظایف مرتکب شده» پشیمان است. در سال ۲۰۰۳، او با یک واحد جنگی به مرز ایران اعزام شد. نام او در کتابی که سال بعد توسط خبرنگار رویترز، "ساول هادسون- Saul Hudson" ، منتشر شد، دیده می شود. هادسون، که در ارتش آمریکا مستقر شده بود با محمدرضا ترابی که «بسیار خوشحال» از داشتن فرماندهان زن بود، مصاحبه کرده بود. ترابی توضیح می دهد: «چون من انگلیسی صحبت میکردم، سخنگوی واحدم نزدِ نیروهای آمریکایی بودم». کشف حقیقت درباره مرگ پدر، تصمیم به جدائی به گزارش لوموند وفاداری بینظیر ترابی به سازمان «امتیاز بسیار نادری» برای دسترسی او به اینترنت ایجاد کرد. اینگونه بود که با جستجوی نام پدرش در موتور جستجو، مقاله کوتاهی در سایت "سازمان نجات" یافت که توسط برخی به عنوان نزدیک به سرویسهای اطلاعاتی ایران شناخته میشود. نویسنده مقاله، علیرضا میرشکاری، پدر محمدرضا را قبل از ترک مجاهدین خلق و بازگشت به تهران در سال ۲۰۰۳، به خوبی میشناخت. به گفته او، پدر محمدرضا در سال ۱۹۹۴ به دنبال شکنجه در بازداشتگاهی در کمپ اشرف فوت شده بود. اگر چه برای محمدرضا، این نوشته مجموعهای از دروغها برای تقویت تبلیغات رژیم بر علیه مجاهدین بود، اما شکهایش آغاز شد. محمدرضا ترابی به لوموند توضیح می دهد که او جز آخرین گروه از مجاهدین بود که در آگوست ۲۰۱۶ بغداد را به مقصد تیرانا در آلبانی ترک کرد. در این شهر، او «زندگی را دوباره کشف کرد» و به آزادی علاقهمند شد. دوستان قدیمی که از سازمان جدا شده بودند، او را به ترک گروه تشویق کردند. او با خانواده میزبانش در کانادا دوباره تماس گرفت: «آنها خیلی به من کمک کردند، هم با دادن اعتماد به نفس و هم از طریق حمایت مالی.» ترابی می گوید که او پس از «صحبت های طاقتفرسا» با مسئولین مافوقش، موفق شد که سرانجام در ۳ مارس ۲۰۱۷ – تاریخی که هرگز فراموش نخواهد کرد – از مجاهدین جدا و نزد یکی از اعضای سابق سازمان در تیرانا ساکن شود. لوموند در ادامه ی بالا و پائین شدن های درونی محمد رضا ترابی، وضعیت او را اینگونه شرح می دهد: "همچنان به مرگ پدرش وسواس داشت، او تحقیقات خود را از سر گرفت و گزارش سازمان دیدهبان حقوق بشر، مربوط به دوازده سال پیش، که پاکسازیهای صورت گرفته درون سازمان بین سالهای ۱۹۹۴ و ۱۹۹۵ (1374 و 1375) را محکوم میکرد، را یافت. این پاکسازیها علیه اعضایی بود که «مظنون به داشتن نظرات متفاوت» بودند: «عباس صادقینژاد [یکی از مخالفان] به دیدهبان حقوق بشر گفت که او [در درون مجاهدین] شاهد مرگ یکی از زندانیان، قربانعلی ترابی، پس از بازگشتش از یک جلسه بازجویی در سلولی که با او مشترک بود، بوده است.» ترابی به لوموند می گوید، این جا بود که دیگر به بُریدنِ بی قید و شرط از مجاهدین رسید: «انگار همه این سالها، همه – به جز من – حقیقتِ مرگ پدرم را میدانستند. برخی از مسئولینی که با آنها در تماس بودم، مستقیماً مسئول مرگ او بودند. حتی امروز، این تصور مرا به شدت خشمگین میکند.» اینگونه شد که در آگوست ۲۰۱۸، محمدرضا ترابی پیاده از مرز یونان عبور کرد، موفق به دریافت یک گذرنامه جعلی شد و سرانجام خود را به آلمان رساند، جایی که در آوریل سال بعد قبولی پناهندگی اش را دریافت کرد. زندگی پس از رهائی گزارش لوموند وضعیت زندگی امروز سه نفری که با آنها گفتگو کرده را اینطور توضیح می دهد: در حال حاضر، محمدرضا ترابی با یک زن آلمانی ازدواج کرده و اولین فرزندشان در ژانویه 2024 به دنیا آمده است. او در یک مدرسه ابتدایی کار میکند. او به طور منظم امین گلمریمی را میبیند و هر دو در تماس دائمی با امیر در استکهلم هستند. آنها در گروههای واتساپ با دیگر کودک - سربازان سابق مجاهدین خلق، اخبار سازمان را به اشتراک میگذارند و از یکدیگر حمایت میکنند. بسیاری از آن اعضای سابق، دچار اعتیاد به مواد مخدر یا الکل شدهاند یا از "اختلالات روانی" رنج میبرند. این سه نفر، یعنی امیر، امین و محمد رضا از "خوششانس" هایی هستند که توانستهاند بعد از خروج از سازمان مجاهدین زندگی "پایدار" و "سالم" برای خود بسازند. امیر وفا یغمائی مدرکی کسب کرده که به او امکان میدهد به تازگی در حوزه محیط زیست به عنوان مهندس آلودگی زدایی خاک کار کند. او در یک فیلم مستند به نام "کودکان کمپ اشرف" که در مارس 2024 در سوئد به نمایش درآمد، حضور دارد. امین گلمریمی از اکتبر 2023 در آکادمی هنرهای رسانهای کلن، هنرهای تجسمی میخواند. یکی از پروژههای او درباره کودک- سربازان مجاهدین خلق است. به هنگام تولد پسرش در سال 2022، کلمه "خانه" را روی دستش خالکوبی کرده است، امین با هیجان به لوموند می گوید: "بالاخره خانواده خودم را دارم، خانهای برای خودم". در لوموند می توان عکس امین و خالکوبی روی دستش را دید. اتهام زنی های بی اساس و ترور شخصیت روزنامه لوموند در پایان بطور مختصر به فشارهای روحی- روانی و ترور شخصیت که از سوی سازمان مجاهدین متوجه این کودک- سربازان سابق است پرداخته و مشخص می کند چگونه این افراد فقط برای آنکه خواسته اند آزادانه تجربه شخصی خودشان را علنی کنند، از سوی سازمان مجاهدین مورد اتهام زنی و حمله قرار گرفته اند. "امین سال قبل پذیرفت که داستان زندگی اش را به مجله هفتگی Die Zeit بگوید. مجاهدین خلق این رسانه را به دلیل "پخش اظهارات نادرست" به دادگاه کشاندند و خواستار حذف مقاله شدند. [پس از اُفت و خیزهائی، سرانجام] در ژانویه 2023، سازمان مجاهدین این دادگاه را باخت. حتی قبل از انتشار مقاله، مادر امین گلمریمی نامهای به این مجله فرستاد و گفته های امین را به عنوان "یک فریب کثیف" محکوم کرد. او همچنین نویسنده مقاله، "لوئیزا هومِریش"، را متهم به کار برای "گشتاپوی ملاها" کرد." لوموند به نقل از لوئیزا هومِریش، خبرنگار "دی سایت" می نویسد: "این موضوع یکی از سختترین، ترسناکترین و جالبترین موضوعات دوران حرفهای من بود، خوشحالم که این کار را انجام دادم و از شجاعتی که مصاحبهشوندگانم نشان دادند، قدردانی میکنم." در مورد فشارهائی که متوجه امیر وفا یغمائی بوده نیز لوموند می نویسد: "پس از آنکه امیر یغمائی در رسانه تلویزیونی "میهن تی وی" از تجربه خودش در درون سازمان مجاهدین خلق صحبت کرد، مادر او با حضور در سیمای آزادی، تلویزیون سازمان مجاهدین او را متهم به "خود فروشی به وزارت اطلاعات [رژیم] ایران" کرد." روزنامه لوموند با اشاره به همه این اتهام زنی ها و جنگ روانی که سازمان مجاهدین بر علیه این جداشدگان به راه انداخته به پایداری آنها در راهی که در بیان حقیقتِ زندگیشان در پیش گرفته اند پرداخته و اینگونه به پایان می رسد: امیر، امین و محمدرضا همچنان "روشهای فرقهای" این گروه را در شبکههای اجتماعی افشا میکنند، علیرغم سیل توهینها و کمپینهای بدنامسازیِ آنلاین که توسط مجاهدین خلق و هوادارانشان به راه افتاده است. البته، سخنان آنها توسط جمهوری اسلامی ایران استفاده میشود. اما این مردان که هیچ همدلیای با رژیم تهران ندارند، میخواهند داستانشان شنیده شود. بیست سال پس از مرگ پدرش، محمدرضا ترابی به سختی شروع به سوگواری کرده است. او میخواهد از مجاهدین خلق به دلیل "قتل" و "قاچاق کودکان" شکایت کند. "ما به این سازمان سپرده شدیم، سازمانی که به ما خیانت کرد و ما را به جنگ برد". امین گلمریمی میگوید: "بسیاری از دوستان ما مردهاند. برخی از آنها خود را به آتش کشیدهاند. امروز، مجاهدین خلق نمیتوانند اشتباهاتشان را بپذیرند یا از ما عذرخواهی کنند. کسانی که مدعیاند برای آزادی ایرانیان مبارزه میکنند، باید از آزادی اعضای خودشان شروع کنند".
عکس و پردازش: کیهان لندن
اطلاعات بیشتر: کودک- سربازان در سازمان مجاهدین خلق مجموعه گردآوری شده در مورد کودک- سربازان و نیز کودکان جدا شده از خانواده توسط سازمان مجاهدین خلق |